جمال جانان
یا من هو اختفی لفرط نوره
و الباطن فی شده ظهوره
آه ... در طلب جمالت جانمان به لب رسید بگو کجا ، کی و چگونه بنگریم تا تو در دیدگانمان نشینی ، سالهاست که خیل طالبان عاشق را در خمار یک جام نظاره از آن قامت دلجوی نهاده ای ،گویا ازین هجران بی پایان میان باریک در قتل ایشان بسته ای خوشا آنکو که گرفتار سلسله زلف تو شد تا در منتهای عاشقی ازو جان ستانی و جانانش بخشی...
* الهی ! ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک متی غبت حتی تحتاج ال دلیل یدل علیک *
کی رفتهای زدل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکردهای که شوم طالب حضور
پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
چشمم به صد مجاهده آیینه ساز شد
تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را
بالای خود در آینهی چشم من ببین
تا با خبر ز عالم بالا کنم تو را
مستانه کاش در حرم و دیر بگذری
تا قبلهگاه مؤمن و ترسا کنم تو را
خواهم شبی نقاب ز رویت بر افکنم
خورشید کعبه ، ماه کلیسا کنم تو را
گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من
چندین هزار سلسله در پا کنم تو را
طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند
یکجا فدای قامت رعنا کنم تو را
زیبا شود به کارگه عشق کار من
هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را
رسوای عالمی شدم از شور عاشقی
ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را
با خیل غمزه گر به وثاقم گذر کنی
میر سپاه شاه صف آرا کنم تو را
جم دستگاه ناصردین شاه تاجور
کز خدمتش سکندر و دارا کنم تو را
شعرت ز نام شاه ، فروغی شرف گرفت
زیبد که تاج تارک شعرا کنم تو را