التجا
جمعه, ۲۹ آذر ۱۳۹۲، ۰۴:۵۳ ب.ظ
مثل هر بار برای تو نوشتم :
دل من خون شد ازین غم ، تو کجایی؟
و ای کاش که این جمعه بیایی!
دل من تاب ندارد ، همه گویند به انگشت اشاره ، مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟
تو کجایی؟ تو کجایی...
و تو انگار به قلبم بنویسی :
که چرا هیچ نگویند
مگر این منجی دلسوز ، طرفدار ندارد ، که غریب است؟
و عجیب است
که پس از قرن و هزاره
هنوزم که هنوز است
دو چشمش به راه است
و مگر سیصد و اندی نفر از شیفتگانش ، زیاد است
که گویند
به اندازه یک « بدر » علمدار ندارد!
و گویند چرا این همه مشتاق ، ولی او سپهش یار ندارد!
۹۲/۰۹/۲۹
گفتم شبی به مهدی اذن نگاه خواهم
گفتا که من هم از تو ترک گناه خواهم