دارد غروب میکند آدم طلوع کن
آنچه در ادامه
مشاهده میکنید تصاویر تکان دهنده وحشت انگیز از جنایات فرزندان سلفی آل ابوسفیان ـ لعنت الله علیهم اجمعین ـ ست که به نام دین شریف اسلام علیه
مسلمانان در سوریه رقم میخورد ... کاش صاحب برسد کاش ... الهی طال الاِنتظار و صعب الانتصار و هجم علینا الفجّار عجِّل
فی فرج سیِّدالابرار مولانا صاحب النصر و الانتصار
بحق مُحَمَّدٍ و آله الاخیار یا رب الجنّه
والنّار ...
لبیک اللهم لبیک لا شریک لک لبیک ان الحمد و النعمه لک و الملک لا شریک لک لا شریک لک لبیک
***
الله اکبر ، الله اکبر ، لا اله الا الله و الله اکبر ، و لله الحمد ، الله اکبر علی ما هدانا و الحمد لله علی ما ابلانا
یا من هو اختفی لفرط نوره
و الباطن فی شده ظهوره
آه ... در طلب جمالت جانمان به لب رسید بگو کجا ، کی و چگونه بنگریم تا تو در دیدگانمان نشینی ، سالهاست که خیل طالبان عاشق را در خمار یک جام نظاره از آن قامت دلجوی نهاده ای ،گویا ازین هجران بی پایان میان باریک در قتل ایشان بسته ای خوشا آنکو که گرفتار سلسله زلف تو شد تا در منتهای عاشقی ازو جان ستانی و جانانش بخشی...
* الهی ! ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک متی غبت حتی تحتاج ال دلیل یدل علیک *
کی رفتهای زدل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکردهای که شوم طالب حضور
پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
چشمم به صد مجاهده آیینه ساز شد
تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را
بالای خود در آینهی چشم من ببین
تا با خبر ز عالم بالا کنم تو را
مستانه کاش در حرم و دیر بگذری
تا قبلهگاه مؤمن و ترسا کنم تو را
خواهم شبی نقاب ز رویت بر افکنم
خورشید کعبه ، ماه کلیسا کنم تو را
گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من
چندین هزار سلسله در پا کنم تو را
طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند
یکجا فدای قامت رعنا کنم تو را
زیبا شود به کارگه عشق کار من
هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را
رسوای عالمی شدم از شور عاشقی
ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را
با خیل غمزه گر به وثاقم گذر کنی
میر سپاه شاه صف آرا کنم تو را
جم دستگاه ناصردین شاه تاجور
کز خدمتش سکندر و دارا کنم تو را
شعرت ز نام شاه ، فروغی شرف گرفت
زیبد که تاج تارک شعرا کنم تو را
سرتاسر مدینه پر از شوق و شور بود
لبریز از طراوت و غرقِ سرور بود
از آسمان شهر پیمبر در آن پگاه
صد آسمان ملائکه گرم عبور بود
وقت نزولِ سورهی یاسین و هل أتی،
هنگامهی تجلی آیات نور بود
بال فرشته فرش قدمهای آفتاب
روبند ماهتاب ز گیسوی حور بود
عطر بهشت از نفس باغ می چکید
تا اوج عرش زمزمه های حضور بود
***
عالم از عطر یاس مدینه معطر است
پیوند آسمانی زهرا و حیدر است
***
می خواستند تا که بمانند یار هم
همدل ترین و هم نفس روزگار هم
بی زرق و برق ، سادهی ساده شروع شد
پیوند آسمانی شان در کنار هم
«سرمایه های اصلی شان مهر و عاطفه
بی اعتنا به ثروت و دار و ندار هم»
بر اعتماد شانهی هم تکیه داشتند
سنگ صبور یکدگر و راز دار هم
بودند هر پگاه دل انگیزتر ز عشق
گرم طلوع روشنِ خورشید وار هم
***
چشم بد از جمال دو خورشید دور باد
چشم حسودِ بد دل و بد خواه کور باد
***
هم ، ماورای حد تصور کمالشان
هم ، ماسوای ذهن و تخیل جلالشان
آنجا که سوخت بال و پر آسمانیان
بام نخستِ پر زدن و اوج بالشان
باید که درس زندگی آموخت تا ابد
از بوریای کهنه و ظرف سفالشان
در جام کوزه روشنی خمّ سلسبیل
کوثر شراب خانگی لایزالشان
کی می توان به واسطهی این مثالها
پرواز کرد تا افق بی مثالشان
***
آئینهی ظهور صفات خدا شدند
یاسین و نور شدند هل أتی شدند
***
بر شانه های عرش خدا خانه داشتند
نه نه ، که عرش را به روی شانه داشتند
این ساکنان عرش خدا از همان ازل
چشمی به چند روزهی دنیا نداشتند
هر چند داشت سفره شان نان خشکِ جو
اما همیشه خویِ کریمانه داشتند
سرشار از عشق و عاطفه و نور ِ معرفت
همواره لحظه های صمیمانه داشتند
گل داده بود باغِ بهشت امیدشان
یعنی چهار غنچهی ریحانه داشتند
***
ما جرعه نوش چشمهی جاریّ کوثریم
دلداده ایم ، شیعهی زهرا و حیدریم
یوسف رحیمی