صبح قریب

صبح قریب
آخرین مطالب

بغضی جانسوز

پنجشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۵۸ ب.ظ

بزرگان ما نقل میکنند که « بشّار مکاری » میگفت : درکوفه به حضور امام صادق ـ علیه السلام ـ رفتم دیدم طبقی از خرمای« طبرزد » برای آن حضرت آورده بودند و از آن میخورد، به من فرمود : جلو بیا از این خرما بخور. عرض کردم : گوارا باد، قربانت گردم در راه می آمدم حادثه ای دیدم، غیرتم بجوش آمد و قلبم درد کرد و گریه گلویم را گرفت. حضرت ـ علیه السلام ـ فرمود : به حقّی که بر گردنت دارم جلو بیا و بخور، جلو رفتم و از خرما خوردم، آنگاه به من فرمود : اکنون چه حادثه ای دیدی؟ گفتم : در راه می آمدم یکی از مأمورین حکومت را دیدم که بر سر زنی میزند و او را به سوی زندان میبرد، و او با صدای بلند میگفت : به خدا و رسولش پناه میبرم ، و به غیر خدا و رسول، به هیچکس پناه نمیبرم. حضرت امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود : چرا آن زن را میزد و به زندان میبرد؟ عرض کردم : از مردم شنیدم که پای آن زن لغزیده و به زمین افتاده بود، ودراین حین گفته بود : ای فاطمه! خدا آنان را که به تو ظلم کردند از رحمت خود دور سازد. ازین رو گماشتگان حکومت او را دستگیر کرده و میزدند. حضرت امام صادق ـ علیه السلام ـ تا این سخن را شنید، از خوردن خرما دست کشید، و گریه کرد به گونه ای که دستمال و محاسن شریف و سینه اش از اشک چشمانش تر شد، سپس فرمود : ای بَشّار! برخیز تا با یکدیگر به مسجد سهله برویم و برای نجات و آزادی آن بانو، دعا کنیم و از خدا بخواهیم که او را حفظ کند. بیت الاحزان ص 157 و158


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۲/۲۲
حسام الدین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">